بر ساحل کرامت سبط اکبر
"خدایا من حسن را و هر که او را دوست بدارد دوست می دارم !"
و باز از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:
"حسن و حسین دو گوشواره عرش اند !"
هر گاه یاد مرگ و قبر و بعث و صراط می نمود گریه می کرد و چون یاد می نمود عرضه شدن اعمال بر خداوند را نعره می کشید و مدهوش می گشت و چون به نماز می ایستاد بند بند بدنش می لرزید چرا که خود را در مقابل پروردگار می دید
و همچنین:
بهشت به خداوند شکایت نمود که مرا مسکن فقرا و مساکین قرار داده ای ؟!
خداوند در جواب فرمود:
آیا خشنود نیستی به این که ارکان تو را با حسن و حسین مزین ساختم؟!
در این هنگام بهشت بر خود مباهات نمود و بالید مانند خرامیدن عروس!
غرق در ذات حق
در مناقب ابن شهر آشوب آمده است که امام حسن مجتبی علیه السلام هر گاه وضو می گرفت بدنش می لرزید و رنگ مبارکش زرد می شد. علت را از آن حضرت جویا شدند، فرمود:
"سزاوار است بر کسی که به نزد ربّ العرش می رود این چنین باشد!"
وقتی به مسجد می رفت به دم در که می رسید سر را به سوی آسمان بلند می کرد و می فرمود:
«الهی ضیفک ببابک یا محسن قد أتاک المسیء فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک».
یعنی خدایا مهمان تو بر درگاهت ایستاده. ای خدای نیکوکار! گنه کار به نزدت آمده پس بگذر از زشتی های من به حق آن زیبایی هایی که در نزد توست، ای کریم!
این جملات اوج تواضع امام معصوم ما را بر درگاه پروردگار نشان می دهد که علی رغم عصمت، خود را مسیء می داند و اعمال نیکوی خود را زشتی هایی که نیاز به بخشش و آمرزش دارد!!
و از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمودند:
امام حسن علیه السلام در زمان خود از همه مردم عابدتر و زاهدتر و بافضیلت تر بودند و هر گاه سفر حج می رفت پا برهنه راه می پیمود (1) و هر گاه یاد مرگ و قبر و بعث و صراط می نمود گریه می کرد و چون یاد می نمود عرضه شدن اعمال بر خداوند را نعره می کشید و مدهوش می گشت و چون به نماز می ایستاد بند بند بدنش می لرزید چرا که خود را در مقابل پروردگار می دید. هر گاه قرآن می خواند و به آیات بهشت و جهنم می رسید بهشت را از خدا درخواست می کرد و از جهنم به خدا پناه می برد و هر وقت در قرآن می خواند: « یا أیها الذین آمنوا ...» می فرمود: « لبیک اللهم لبیک » در هر حالی کسی که او را ملاقات می کرد می دید که مشغول ذکر خداست. راستگوترین مردم بود در عین این که از همه فصیح تر بود.
بر آستان کریمان
شخصی به خدمت امام حسن مجتبی علیه السلام رسید و او را قسم داد به آن خدایی که او را کرامت فرموده که بیا و به فریاد من برس و مرا از دست دشمنی که نه به پیر رحم می کند و نه به صغیر ترحم، رهایی ده.
امام فرمود: بگو دشمنت کیست تا از او دادخواهی کنم!
آن شخص گفت: دشمن من فقر است!
آن حضرت لختی درنگ نمود و بعد از آن خادم خود را طلبید و فرمود:
هر آن چه مال نزد تو موجود است حاضر نما!
خادم پنج هزار درهم آورد و حضرت فرمود: به وی بده.
پس از آن، حضرت آن مرد را قسم داد که اگر بار دیگر هم گرفتار این دشمن شدی به من پناه بیاور تا تو را از شرش برهانم!!
بهشت به خداوند شکایت نمود که مرا مسکن فقرا و مساکین قرار داده ای! خداوند در جواب فرمود: آیا خشنود نیستی به اینکه ارکان تو را با حسن و حسین مزیّن ساختم؟ پس بهشت بر خود مباهات نمود و بالید مانند خرامیدن عروس...
داستان تقسیم اموالش معروف تر از آن است که ذکر شود. روایت است که چند مرتبه کلیه اموالش را نصف نمود و بین فقرا تقسیم کرد.
باز مردی دیگر به در خانه اش آمد و با زبان شعر، عرض حاجت و افتقار نمود. آن حضرت، خادم را طلبید و فرمود:
چقدر مال در خانه داریم؟
گفت: دوازده هزار درهم.
فرمود: همه اش را به این فقیر بده.
خادم گفت: دیگر چیزی برای خود نداریم.
فرمود: بر خدا توکل کن و به او حسن ظن داشته باش که جایش را پر خواهد کرد.
و بعد آن فقیر را طلبید و فرمود: ما حق تو را ندادیم لکن آنچه در نزدمان بود را دادیم !!! (2)
پی نوشت:
1- در روایتی دیگر آمده که آن حضرت بیست و پنج مرتبه با پای پیاده به حج رفته اند.
2- غالب مطالب از جلد اول کتاب «منتهی الآمال» تألیف شیخ عباس قمی نقل شده است.