مؤمن مانند بچه ی دو سه سال های است که روی پاهای پدر و در بغل او نشـسته است و به این فکر می افتد که بلند شود و بازی و جست و خیز کنـد و بـه هـر جـا که دلخواهش است، برود . پدر هم مانع نمی شود و ضمن اینکه مراقـب اوست، وی را آزاد می گذارد. بچه پس از آن که برخاست و مقـداری این طـرف و آن طـرف دویـد، خـسته می شود و درمی یابد که هیچ جا بهتر از دامان پدرش نیست؛ لذا دوباره به آغـوش او بـازمی گردد و همانجا که در آغاز نشسته بود، می نشیند. مؤمن نیز پس از آنکه مقدار ی به اتکای اختیار خود و برای رسیدن به خواسته هایش تقلاّ نمود و خود را خسته کرد، پی می برد که هیچ جا بهتر از دامان خدا و اولیائش نیست؛ لذا به اختیار خود به آغوش خـدا و او لیائش باز می گردد و به مقدرات الهی تن می دهد و به قضای الهی تسلیم می شود .
ارزش اختیار ما به این است که با اختیار خود، خود را تسلیم خدا و اولیائش کنیم.
۹۵/۱۲/۰۲